پانيذپانيذ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

پرنسس کوچولوی من

کفش دوست داشتني

زندگي نازنين من   روزها ميگذره و تو بزرگتر ميشي و شيرين تر اکنون حس ميکنم نگاه من به تو مثل نگاه مادرم به من در دوران کودکي است و افکارم مثل افکارمادرم براي آينده بهتر براي تو در تکاپوست بعد از اتفاقات اين چند وقت عروسي پژمان تونست کمي اوضاع روحي ما را التيام ببخشد شايد چون شادي و شور اطرافيان را نظاره گر بودم دخمر گلم تو هم با وجود اينکه سرما خورده بودي با ديبا همش وسط بودي و من از دور مراقبت بودم که يه وقت بهت نخورند هواي باغ هم خيلي سرد بود همش نگران بودم که سرماخوردگيت بدتر نشه اينم يه عکس از تو و ديبا که در حال رقص هستيد پانيذ گلم امسال نيمه شعبان را بيشتر...
25 خرداد 1393

تعطیلات نوروزی

 دو روز قبل از تحويل سال بابا احسان براي شما دوتا جوجه اردک خريد اسمشون هم گذاشتيم پرسياه و پر طلا. راستش را بگم اين جوجه ها در واقع مي خواستند جاي من و بابا تو روزهاي خانه تکاني پر کنند که بلکه هم شما باهاشون سرگرم بشي و هم بذاري ما بدون خطرهاي احتمالي براي شما ،کارها را انجام بديم ولي شما باهوش تر از اين بودي که گول بخوري و در همه مراحل خانه تکاني از درآوردن پرده ها تا نصب جا کليدي مارو همراهي کردي حتي ميتونم بگم گاهي وقتها چهارپايه را براي بابا نگه مي داشتي.بعد از خانه تکاني به رستوران بهشت مادر رفتيم اين رستوران اتاقک هايي با کرسي هاي زغالي داره تو اکثرا بيرون از اتاق بودي و با پويا بازي ميکردي که ...
4 خرداد 1393

باي باي پوشک

سلام گل مامان به قول خودت سلامو عليتُم يه خبر داغ برات دارم ديگه پانيذ من نيازي به پوشک نداره و خودش به دستشويي ميره جالب اينکه فقط دو روز براي اين مورد وقت گذاشتم واصلا فکر نمي کردم که دخترم به اين سرعت ياد بگيره البته يک روز قبل يه کتاب کودک در همين مورد برات خريدم و اونو يک بار خودم خواندم همون شب براي اولين بار به من گفتي مي خواي بري دستشويي واقعا ذوق کردم روز بعد هم بابايي کتابو برات خواند البته خيلي با صبر و حوصله طوري که ديگه اصلا از پوشک متنفر شدي و روز بعد خودت پوشکت را درآوردي و توي سطل زباله انداختي جالب اينکه از اون قسمت کتاب که کيتي در دستشويي را مي بنده بيشتر خوشت اومد و همين کار را خودت هم انجام ميدي. ...
1 خرداد 1393
1